-
معضل جدیدی به نام بروز
سهشنبه 4 خرداد 1395 00:51
-
وابمونه ای پ................................
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1395 15:44
سلام باز من اومدم خوبین ؟ دیشب پست گذاشتم باز یهو دلم خواست امروزم پست بزارم والا امروز ساعت 11:45 از خواب بیدار شدم خووووووووب چکار کنم خسته بودم دیگه ای بابا دیگه شاگردمم زنگ زد کاظمم طبق معمول درو باز نکرد که من داد زدم شاگردمه هیچی دیگه اون بدبخت رفت البته بهتر چون من هزار کار داشتم دیگه در عرض 20 دقیقه همه جا رو...
-
سایرا از زمان جا مونده
چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 23:54
سلام به همه ی عزیزان دلم خوبین ؟ وااااااااااااااای چه همه گذشته و من نیومدم ولی خدایی خیلی درگیر بودم و هستم بخصوص الان پایان سال هم هست و بسیار سرما شلوغ هم تو مدرسه هم خارج از مدرسه مدرسه داره تموم میشه و من بی نهایت خوشحالم چون واقعا این روزها بچه ها خسته شدن و من بدتر از اونا و هم اینکه کلافه ان به قصد کشت همو...
-
عجم زنده کردم بدین پارسی
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1395 00:37
سلام به همه ی عزیزان و دوستان خوبین خوشین سلامتین ؟ دوشنبه : آقا ما با این نوگولان رفتیم آرامگاه فردوسی جونم براتون بگه اینا از دم مدرسه تا آرامگاه و از آرامگاه تا دم مدرسه رقصیدن بنده هم از حرسم محکم دست میزدم و فقط جیغ میزدم آخ اگه من پسر بودم از اول میرقصیدم تا آخر البته بماند که معلم ورزشمون رقصید و من در لحظه...
-
روزانه های سایرا
یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 21:20
سلام بر همه خوبین خوشین سلامتین ؟ در راستای اینکه بنده عید دیدنی هام غذا شده الان همه دارن میان و میرن جمعه مادرجونمو نهار دعوت کردم ولی مثل سال های گذشته نبود طبق تغییراتی که برای خودم ایجاد کردم و قرار شده دیگه سخت نگیرم و هوای خودمو داشته باشم در نتیجه مثل قبل خودمو نکشتم قشنگ خوابیدم و از ساعت 11 بلند شدم خونه...
-
ممنونم عزیزانم
دوشنبه 30 فروردین 1395 21:34
سلام به همه ممنونم از پیاماتون ولی اکثر دوستان جدیدا و دوستان قدیمی نیستن ولی شما دوستان جدید هم برام عزیزین و من عاشقانه دوستتون دارم والا من عید بدون کاظم به همراه خانوادم رفتم شیراز و خیلی خوش گذشت بهم الانم که فعلا حسابی درگیرم اولش که خاله پری اومده و من حسایب درد مند شدم - بخاری ها رو هم که کاظم خان جمعکردن خونه...
-
سلامی دوباره در سال 95
شنبه 28 فروردین 1395 23:36
سلام به همه ی عزیزان خودم که معلوم نیست اینجا را میخوانند یا نه لطفا اگه اینجارو میخونید یک پیامی بگذارید بلکه ما دلگرم شویم
-
هیییییییییییییی
شنبه 29 اسفند 1394 00:59
-
از خودم متنفرم
شنبه 8 اسفند 1394 20:03
من مرمو خورد کردم من اون چشمای مهربونشو از دست دادم من ناخواسته بهش ظلم کردم واقعا ناخواسته چند روزه همسرم چشاش رنگ نداره دیشب تا صبح پس آوردم امروز تمام مدت بیرون بودم گریه کردم به حدی که داشتم بالا میاوردم قلبم درد میکنه براش یک گل رز سفید خریدم خدایا کمکم کن من عاشق این مردم خدایا من دوباره اون نگاه مهربون رو...
-
حال من خوب است .... اما تو باور نکن
پنجشنبه 6 اسفند 1394 23:11
بعد یک دعوای وحشتناک با کاظم هنوز بدنم درد میکنه هنوز به حل نیومدم چقدر بهانه های بی خودی گرفتی الهی خدا لعنتت کنه خیر نبینی که این همه تن و بدن منو لرزوندی من که ازت نمیگذرم و واگذارت میکنم به خدا نتییجه ی صبر و تحمل و کوتاه اومدن من شده این خدا رو شاکرم بابت خیلی کارهایی که نیتونستم بکنم و نکردم که الان دلم نسوزه...
-
سایرا آدمی متفاوت
یکشنبه 2 اسفند 1394 00:19
سلام به دوستان خوب مهربون و گل خودم میدونم هی قول میدم زود زود بنویسم ولی باور کنید نمیشه راستش واقعا فرصت ندارم یعنی امسال به قدری سر خودمو گرم کردم که واقعا تایمی برام نمیمونه خوب نزدیکه عیدده و به قول هیلا جون واقعا از اسفند ماه بوی عید میاد خوب اگه بخوام بگم امسال چه سالی بود میتونم بگم سال تحول من بود من واقعا یک...
-
بانو از خودت دست نکش ...
پنجشنبه 10 دی 1394 01:00
☀️بانو از خودت دست نکش خودت چتر باش خودت ابر باش خودت باران شک نکن خدا نابغه بوده،که تو را آفریده بیخیال بنده هایش که دنیای زنانه ات را نادیده گرفتند ، بانو ایندفعه سر سفره، تو نان گرم بخور اصلا تمام زیتون های دنیا هم مال تو هر وقت هم تنت سرد شد تنهاییت را بغض نکن آواز کن با صدای بلند برای گرمیه دلت بخوان دیگر هیچ وقت...
-
گندترین پاییز
چهارشنبه 2 دی 1394 14:09
امسال پاییز فوق العاده مزخرفی داشتیم از همه لحاظ مالی و جانی و ... اول پاییز که شوهر عمم فوت کرد که فوق العاده دوسش داشتم دقیقا 30 آذر هم دایی بابام که فوق العاده باهاشون رفت و آمد خانوادگی داشتیم و دقیقا جای بابابزرگ نداشتم بود از اون روز خیلی گریه کردم بگذریم که مکل خودون هم سر جاشه و ایضا مشکلات دیگه هم که ر به ر...
-
دارم لاغر میشم هوووووووووووووووووووووورا
شنبه 14 آذر 1394 14:25
سلام به همه البته اگه کسی باشه فعلا که از هیچ ارگان و نهادی برا این وبلاگ بدبخت نظر نذاشته شده عیب نداره من برا دل خودم می نویسم خواننده هامم هم حتما خسته ان یا باموبایل سخته کامنت گذاشتن خوب بگم که بنده یک کیلو دیگه وزن کم کردمو خیلی خوشحالم
-
یهو دلم خواست بنویسم چون باید خداروشکر کنم
شنبه 7 آذر 1394 13:59
خیلی وقته از دنیای ولاگ نویسی دور شدم یعنی همه دور شدیم باریکلا به غیرت آشتی وهیلا و سپیده خوب این چند وقته برای فرار از مشکلاتم خیلی سر خودمو شلوغ کردم صبح ها که مدرسه عصر ها هم یا کلاس زبان یا کلاس خصوصی عملا نابود داشتم میشدم که شکر خدا یکم برنامه هام سبک تر شده و این حالمو بهتر کرده از یک طرف این وزن لعنتی که مثل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 آذر 1394 00:19
خدا ی مهربونم گره از کار همه باز کن خدایا هیچ مردی رمنده خانواده اش نشه خدایا تو جهان دار عالمی کمک کمک کمک
-
مهر ماه 94 ازت متنفرم
شنبه 25 مهر 1394 13:17
سلام به شما عزیزان و همراهانم مهرماه مزخرفی بود شوهر عمه عزیزم پر کشید به یک بحران مالی بد خوردیم از اون ورهم یک شب چند نفر اومدن مغازه و 2 ملیون جنس بردن خولاصه همه چی قاطی پاتی الانم به شدت سرما خوردم و گردنم هم گرفته این روزا خیلی خسته ام خسسسسسسسسسسته دعا کنید که همه چی درست بشه
-
مارا در غم خود شریک بدانید
یکشنبه 5 مهر 1394 22:53
یک سلام ویژه به دل خانواده های داغ دار که منتظر بود با ذوق و شوق به استقبال خانوادشون برن و اونا از حال و هوای مکه و عرفه و منا و حرم پیامبر نور و رحمت بگن و ... خدا برا هیچ بنده ای نیاره چند سال پیش پدر ومادر من هم رفتن والان میدونم روزای آخر دل تو دل آدم نیست و پر اضطرابه بمیرم برا اون دل خانواده هایی که باید جنازه...
-
زندگی به شدت به روی دور تند
جمعه 3 مهر 1394 14:01
دوشنبه : صبح ساعت 8 بیدار شدم و تند تند حاضرشدم و رفتم فلکه فردوسی مامان زنگید دیر میرسه منم رفتم پاساژ گوهرشاد و کلی چرخیدم و ریخچالی خریدم و یهو مامان گفت من گفتم فلسطین تو چرا رفتی فردوسی باز سریع ماشین گرفتم رفتم آقاهه گفت من اول راهنمایی میرم و همون جا منو پیاده کرد منم چون خیلی را رفته بودم رفتم یک عطر خریدم و...
-
سایرا خانوم گردن شکسته
یکشنبه 29 شهریور 1394 21:20
سلام به همه خوبین ؟ نمیدونم چرا اینقدر تو نوشتن تنبل شدم بگذریم این چند وقته خیلی کار مهمی نکردم البته گردنم هم دچار گرفتگی شده بود که یک آمپول گنده خوردم مامان اینا از شمال اومدن و یک عالمه سوغاتی نصیبمون شد یک وسیله جدید به منزلمون اضافه شد که من خیلی خوشحالم بابتش امروزم مدیر مدرسمون زنگ زد گفت که کلاست باید جا به...
-
دیدن معلم کلاس پنجم
چهارشنبه 18 شهریور 1394 00:30
با سلام به محض اینکه بلاگفای لعنتی درست بشه میام آدرس وبلاگ جدیدمو میذارم خوب عارضم به خدمتتون که هفته ی پیش یک عروسی دعوت بودیم که خاله ی عروس معلم کلاس پنجم من بود اینقدر از دیدنش خوشحال شدم که نگوووو ماشاالله سر زنده میگفت همش یا هندم یا چین یا ترکیه بللللللللللللللله معلممان خارجیه خولاصه داشتیم حرف میزدیم که یهو...
-
بلاگفای لعنتی
دوشنبه 16 شهریور 1394 21:29
علا رقم میل باطنیم اومدم اینجا باز نمیدونم بلاگفا چه مرگش شده نکبتی