دختری به نام سایرا

روزانه نوشت

دختری به نام سایرا

روزانه نوشت

روزانه های سایرا

سلام بر همه 


خوبین خوشین سلامتین ؟


در راستای اینکه بنده عید دیدنی هام غذا شده الان همه دارن میان و میرن 


جمعه مادرجونمو نهار دعوت کردم ولی مثل سال های گذشته نبود 


طبق تغییراتی که برای خودم ایجاد کردم و قرار شده دیگه سخت نگیرم و هوای خودمو داشته باشم در نتیجه مثل قبل خودمو نکشتم قشنگ خوابیدم و از ساعت 11 بلند شدم خونه هارو جارو کردم گردگیری کردملابه لاش هم اتاق و جاهای دیگه رو مرتب کردم یکم سرویس های بهداشتی رو شستم 


غذا هم آبگوشت مرغ برای پدر بزرگم + کوکوتره با گردوی فراوان + استامبولی مرغ که در آرام پزم پختم 


مهمون هام وقتی اومدن آشپززخونم فاجعه بود و هنوز چایی دم نکرده بودم و لی خیلی با آرامش کارامو کردم اون لابه لا ماست و خیار هم درست کردم و آشپزخونمم سامون دادم 


اولش مادرجونم و خالم اومدن یگه نهار رو خوردیم و بعدش مامان کاظمم اومد و پیاپیش برا روز معلم برام یک جعبه شکلات آورد برا روز معلم ( که کاش پولشو میداد من رژیمم آی ام عروس بی چشم و رو 


خولاصه بعد نهار هم خودم ظرمامو شستم و نذاشتم کسی کمک کنه آخه مادرجونم که پر سن و ساله خالمم خسته بود دلیلی ندیدم بعد عمری اومدن گناه دارن 


دیگه یهو عصر داییم زنگ زده بود به کاظم که دارن میان و من بسیار عصبانی شدم چون روز قبلش به داییم گفته بودم خبرتون میکنم برا اومدن آخه کلی کار داتم و تکلیف زبان 


دیگه کلی غر به کاظم زدم و گفتم هر وقت میخوایم خونشون بریم خونشون آماده نیست و صد بهانه میارن حالا که میخوان خونه ما بیان بدون اینکه بپرسن امادگی دارین یا نه 


خولاصه با عجله داشتم ظرف های عصر و میوه و اینا رو میشستم یک هو یک لیوان تو دستم شکست و دستم حسابی برید به حدی که نیم ساعت خونش بند نیومد از آخر یک تیکه دستمال کاغذی سوزوندم و گاشتم روش تا بند اومد دیگه داییم اومد البته قبلش هم پیام داده بود بهم ( زنداییم افسردگی گرفته گفت حالش یهو  بد شده برا همین میارمش خونه شما و طفلک توضیح داده بود ) 

دیگه درد عذاب وجدان از قضاوت زود به هنگامم یک ور و درد دستمم یک ور 

دیگه داییم اومد دستمو پانسمان کرد و خولاصه تا  9:30 بودن و خودشون پذیرایی کردن و خولاصه خوش گذشت و البته بنده از کارام موندم 

دیگه نذاشتم زنداییم ظرف بشوره چون میدونستم کسی که افسرده است حال هیچ کاری و نداره وبی انگیزه است دیگه گفتم کاظم میشوره 

که کاظم جمعه نشست 


شنبه هم از نها جمعه داشتیم خوردیم - عصرشم من جلسه داشتم و بعدشم کلاس زبان 

بعدشم بماند که فهمیدم دو تا مامان نادون رفتن پشت سرم به مامان های پایه اول گفتن معلمشون بده بچه ها رو میزنه بچه هاتونو ببرین از این مدرسه 


البته همکارم کاملا توجیحشون کرده بود ولی واقعا اعصابم خورد شد 


دیگه بعدش رفتم اصلاح و یکم صفایی به چهره دادم 

شبش هم باز کاظم ظرفارو نشست ولی مجبورش کردم منو ببره ح. م ا م چون واقعا سرم کثیف بود و با این دست آش و لاش نمیشد دیگه بعدش اومدم شام املت درست کردم و یوسف پیامبر رو هم دیدم و بعدش موهامو سشوار کردم و لالا 


امروز هم ساعت 6:30 بیدار شدم و یکم هم آرایش کردم و خوشگل رفتم مدرسه یک مقدار راه رو هم پیاده رفتم و از هوا لذت بردم 


دیگه ساعت 12 هم با مامانا جلسه داشتم ( چون اعتراض داشتن به تکالیف ) خولاصه هرچی گلگی داشتم گفتم و حسابی با خنده و شوخی حرفمو بهشون زدم و اصلا زیر بار نرفتم برا تکالیف ( به خودم آفرین میگم ) 

بعدش دیگه دیر شد و زود آزانس گرفتم و اومدم خونه و تند تند ظرف های چند روز رو شستم و هرجا دستم تیر کشید به کاظم تو دلم لعنت فرستادم و ماکارونی پختم و چایی گذاشتم و بعدش کاظم اومد و خیلی هم شرمنده شد !!!!!!


دیگه نها ر خوردیم و بعدشم یکم سوال درآوردم و خوابیدم و عصر هم شاگرد داشتم و تازه الان رفتن 

بعدشم دو تا مامانای دانش آموزام زنگ زدن که یکم سوال داشتن و الانم در خدمت شمام 

فردا هم میریم اردو آرامگاه فردوسی خدا خودش بخیر کنه با این بچه های ر و شیطون 


گفتم بیام بنویسم 


هزار و یک حرف دارم ولی نه دستم مجال میده نه مغزم متمرکز میشه 


دوستان نوشت : تو این روزای عزیز منو از دعای خیرتون فراموش نکنید .




----------------------------------------------------------------

خنده دار نوشت : به دانش آموزام گفتم ماه رجبه برای اینکه خیلی ثواب کنید همین طور که دارین راه میرین و بازی میکنید لا اله الی الله بگین 

همون موقع زنگ خورد و کل کلاس من با صدای بلند لا اله الی الله میگفتن و دور از جون انگار جنازه آوردن خولاصه وسط هزار خنده از کار اینا به زور ساکتشون کردیم 


نظرات 5 + ارسال نظر
sepide دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 20:35 http://dardodelhayeman.persianblog.ir/

به به کدبانووووووووووو
قضاوت زود خیلی بد خمش عذاب وجدام میگیری
خنده نوشتت عااااااااااالی بود

آخ نگوووووووووووووووووووووووووووووووو

فداتون

نخودچی دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 15:23

لااله الاالله
منم تا الان کلی مهمون سرزده اومده برام. با یه بچه....هلاک میشم واقعا
روزت مبارک پیشاپیش خانوم معلم رژیمی

واویلا امان از مهمان سر زده
ممنونم دوست خوبم

مریمی دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 13:50 http://shazdehkoochooloo.persianblog.ir

اه یادم رفت اینو بگم . این قضیه لااله الا ا... عالی بود . کلی خندیدم

مریمی دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 13:49 http://shazdehkoochooloo.persianblog.ir

عزیزکم ... الهی بمیرم . خیلی اذیت شدی نه ؟ خیلی بده وقتی بلایی سر دست میاد . منم یک بار داشتم فلفل دلمه ای خورد می کردم که فریز کنم . فکر کن یک لحظه نفهمیدم چی شد ؟ چاقو رفت بین انگشت شست و اشاره م و گیر کرد ! فقط خون بود که می پاشید بیرون ! بعد علی که خون می بینه می میره از ترس ، تند تند فقط زمین رو تمیز کردم و هی دستمال پیچیدم دورش و هی آب قند درست کردم برای علی که جون بگیره برسوندم کلینیک ! 45 تا بخیه خورد دستم . فقط شانس آوردم عصبش قطع نشد . حدود یک ماه گرفتارش بودم و واقعا کلافه می شدم برای کارهای خونه .
دو تا غلط املایی داشتی جانم اولیش قضا بود که نوشتی غذا و دومی توجیه که نوشتی توجیح !
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی عزیزکم . خیلی خیلی خیلی زیاد مواظب خودت باش . امیدوارم دستت هر چه زودتر خوب بشه .

وااااااااااای انشالله دیگه هیچ کس دستش نبره
غلط املایی که همیشه دارم چون تند مینویسم بدون ویرایش

دختر پاییزی مهربان دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 11:50 http://meligoliblogfa.com

سلام .آفرین که هوای خودتو داری برات آرزوی شادی و پیروزی می کنم

ممنونم عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.