دختری به نام سایرا

روزانه نوشت

دختری به نام سایرا

روزانه نوشت

اعصابم خورده

اسباب کشی کردم 


اوضاع خونه 

سینک نصب نیست 

ماشین ظرف شویی و لباس شویی وصل نیست 

فالی ها شسته نشده ( کاظم حاضر نیست بده قالیشویی میگه یکی بیاد تو خونه بشوره - هرکیو زنگ میزنیم نیست ) 

چاه آشپرخونه بند شده 

یخچال آب میده 

کولر خرابه 

روشویی دست شویی نصب نیست 


خونه ای که رفتیم بشدت گرمه و بر خیابونه و پر سر و صداست 

دیوارای خونه بتنیه و بشدت محکمه با هیچ مته ای سوراخ نمیشه و هود رو فعلا نتونستن نصب کنن تا یک دلر صنعتی گیر بیاریم حالا از کجا نمیدونم 


کاظمم فس فس خوش خیال حاضر نیست چند نفر رو با هم بگه بیان و کارو تموم کنن باید یککار تموم بشه بعد 


از یک ور ما به کسی نگفتیم اسباب کشی داریم چون کاظم خوشش نمیاد هی ازش بپرسن چکار کردی و ... فامیل ما هم هی میپرسن و واقعا رو اعصابن 

حالا که اسباب بردیم و اقا به همه گفته کسی از کاظم گلایه نمیکه جرات نداره هی ضر ضر به من گلایه میکنن و اعصاب منو خرد کردن 


از یک ور هم تو این شلوغیا آموز پرورش دوتا دوره گذاشته اجباری باید برم( دوره هاییم اکثر مطالبش تکراریه ) کلاسایی که قبلا میرفتم هم هست 

کلا از شنبه از صبح تا 8:30 عصر من درگیرم خونه امم که رو هوا 


برا کارای خونه هم هی به کاظم بگم یا لج میکنه یا سر و صدا 

الان الاف خونه ی مامانمم و حسابی کلافه ام 

اصلا حالم خوش نیست


از یک ور هم مادروهر جان یک سری اظهار فضل ها کرده که دیگه جاشه سرموبکوبونم به طاق 


تروخدا از هیچ کس گلایه نکنین - گلایه باعث میشه ادما از هم دور بشن و ته تهش ادمتنها بمونه 


برامدعا کنید که سرم داره میترکه