دختری به نام سایرا

روزانه نوشت

دختری به نام سایرا

روزانه نوشت

مهر ماه 94 ازت متنفرم


سلام به شما عزیزان و همراهانم 


مهرماه مزخرفی بود شوهر عمه عزیزم پر کشید 


به یک بحران مالی بد خوردیم از اون ورهم یک شب چند نفر اومدن مغازه و 2 ملیون جنس بردن 


خولاصه همه چی قاطی پاتی 


الانم به شدت سرما خوردم و گردنم هم گرفته 


این روزا خیلی خسته ام خسسسسسسسسسسته دعا کنید که همه چی درست بشه 

مارا در غم خود شریک بدانید


یک سلام ویژه به دل خانواده های داغ دار که منتظر بود با ذوق و شوق به استقبال خانوادشون برن و اونا از حال و هوای مکه و عرفه و منا و حرم پیامبر نور و رحمت بگن و ...


خدا برا هیچ بنده ای نیاره چند سال پیش پدر ومادر من هم رفتن والان میدونم روزای آخر دل تو دل آدم نیست و پر اضطرابه 


بمیرم برا اون دل خانواده هایی که باید جنازه عزیزانشونو تحویل میگیرن 


و خدا لعنت کنه افرادی که این وسط دست از لودگی برنداشتن و شروع کردن به جوک ساختن و انتقاد 

شروع کردن به سفسته کردن که آآآآآآآآآآآِی هزار تا فقیر داریم گرسنه ان گفتن مکه خیابان ولیعصر مکه شیرخوار گاه آمنه 


آخه بنده یخدا شما که ادعای دین و ایمون رو میکنی برو قرآن رو باز کن همون خدایی که گفته نماز واجبه حج رو هم واجب کرده اصلا یک سوره داریم به نام حج ( البته حج واجب اونم یک مرتبه واجبه ) 

پس لطفا بدون اطلاع اینقدر ادای روشنفکر را رو در نیاریم و با یک عده جاهل همنوا نشیم و دل خانواده های داغ دار رو نسوزونیم 

مکه به جای خود کمک به یتیمان و فقیران هم به جای خود این برا کسانیه که یک بار حج واجب رفتن الان برا بار 5 و 6 میرن  

میخوام بدونم همون افراد حاضرن که یک روز از سفراشون بگذرن یا مبلغ قابل توجهی از درآمدشونو بدن به افراد فقیر که اینقدر حرف مفت میزنن که اگه این کارارو کرده بودن این همه ثروت انباشته نداشتن و این همه هم فقیر نداشتیم که یک عده روز به روز پولدارتر بشن و یک عده فقیر تر 


از طرفی کار پست و رزل و حیوانی اون افراد و بی کفایتی اونا که اصلا قابل گفتننیست و برمگان واضح و مبرهنه و جالبیش اینجاست که از زمان پیامبر حج برگزار میشده تا حالا  ولی اینا هنوز نتونستن سالی حج رو برگزار کنن بدون دردسر امسال هم که گل کاشتن !!!


از طرفی عزت هر کشور به بزرگانشه چطور در زمان های گذشته شاه عربستان جلوشاه ایران تعظیم میکرد ولی حالا بخاطر بی کفایتی سران مملکت ما ست که ایرانی ها بی عزت شدن و آل سعود هر غلطی میخوادمیکنه و هر نوع بی احترامی رو میخواد انجام میده 

این به ملت و نرفتن به مکه نیست این به عملکرد بزرگان ماست لطفا اینا رو با م قاطی نکنید .


خدا باعث و بانیاشونو لعنت کنه امروز 20:30 رو میدیم قلبم چنگ میزد از درد به نظر من سه روز عزای عمومی کمه 

حالا از فردا که /جنازه ها بیاد تازه داغ دل ها تازه میشه 


خدایا از تو میخوام از صبر حضرت زینب (س) به خانواده هاشون بدی آمین 


زندگی به شدت به روی دور تند

دوشنبه : صبح ساعت 8 بیدار شدم و تند تند حاضرشدم و رفتم فلکه فردوسی مامان زنگید دیر میرسه منم رفتم پاساژ گوهرشاد و کلی چرخیدم و ریخچالی خریدم و یهو مامان گفت من گفتم فلسطین تو چرا رفتی فردوسی باز سریع ماشین گرفتم رفتم آقاهه گفت من اول راهنمایی میرم و همون جا منو پیاده کرد منم چون خیلی را رفته بودم رفتم یک عطر خریدم و بعدش رفتم فلسطین و مامان اومد و حالا ایستگاه اتوبوس فرامرز عوض شده بود و کلی راه رفتیم نگو همون جا که من پیاده شدم بوده و خولاصه سوار شدیم و یک ایستگاه دیر پیاده شدیم باز دوباره ماشین گرفتیم و رفتیم خولاصه هلاک رفتیم مهمونی و تا عصر اونجا بودیم و بعدشم که اومدیم خونه و شب بیهوش شدم 

سه شنبه : صبح قراربود برم مدرسه که خواب موندم و وظهرساعت 11 آژانس گرفتم و رفتم مدرسه و اونجا کلاسمو جابه جا کردم و هلاک اومدم خونه نهار نداشتیم ساندویچ خوردم و باز جلدی پریدیم آزانس گرفتم و رفتم بیمارستان که حال عمو خیلییییییی بد بود و باز عصر رفتم آرایشگاه اونجا با یک خانمی آشنا شدم که سابقه تدریسش از من بیشتر بود و کلی چیزا یاد گرفتم ازش و بعدش رفتم ساق دست خریدم و و رفتم خونه شد 8:30  دیگه اومدم خونه آشفته رو سامان دادم و شامم سیب زمینی و تخم مرغ درست کردم و پاچه های شلوارمو کوتاه کردم و وسایل مدرسه رو آماده کردم و بیهووووووووووووووش 

چهارشنبه : صبح ساعت 6 بیدار شدم و حاضر شدم و رفتم مدرسه و با دانش آموزهای پسر که تجربه ی جدیدیه و بعضیاشون خیلی گوگولی و بعضیا به شدت تخس که میخوای جرررشون بدی 

دیگه بعدش اومدم خونه و از ساعت 4 خوابیدم تا 7 و به زوووووووووووووووور بیدار شدم  و تند تند یک عذای مشتی درست کردم که کاظم خوشش نیومد و خورد تو پرم ولی به من چسبید شبم ساعت 1 بیهوش شدم 


پنج شنبه : ساعت 11  بیدار شدم و صبحانه خوریدم و من ظرفارو شستم و رفتیم گوجه و بادمجون خریدیم و رفتیم سمت خونه مامانا که من اومدم خونه ی مامانم اونم رفت خونه ی مامانش دیگه عصر هم با مامان یک چرت خوابیدیم و مامان کلی غذا درست کرد و برا من فرستاد و کلی هم گوشت و ... فرستاد و خولاصه ما 1 رسدیم خونه و البته که تو راه یخ زدیم با موتور 


جمعه : از ساعت 9 با صر و صدا و قیژژژژژژژژژژژژژژ قیژژژژژژژژژژژژ  همسایه پشتی که خدا از رو زمین ورش داره بسکه اینا سرصدا دارن بیدار شدم و یک سری لباس زیر داشتم که شستم و لباسای دیگه رو ریختم تو ماشین و بعدش پهن کردم و بعدشم نماز خوندم و گردگیری و جارو و بقیه کارا برنجم درست کردم که اون وسط مسط ها مامان جونم اومد و نهار خوردیم و رفتم خونه ی مادرجونم و خاله مهری و دایی کوچیکه هم اومدن و ساعت 7 اومدم خونه و یکم کارامو کردم و لالا 

شنبه : صبح ساعت 5بیدار شدم و نماز خوندم و ظرفارو شستم و تند تند حاضر شدم که برم دیدم ای وای ده دقیقه به 6 خیط شدم و لباسامو در اوردم و الکی دراز کشیدم بعدشم مدرسه و عصر هم زنداییم اومد خونمون و بعدشم خونه هارو جارو کردم و بیهوش 

یک شنبه : صبح ساعت 6:30 بیدار شدم و رفتم مدرسه و کلی با بچه ها صامت مصوت کار کردم و هلاک شدم و اومدم خونه نهار خوردیم و لالا عصر هم با صدای تل بیدار شدم و غذا ندارم و یک عالمه ظرف هم منتظرمه